داستان با شخصیت شما قسمت7
تیم ای ام آر اس خیلی متعجب شده بودند و در حال اندیشیدن بودند...
در سیاره ی تیزی رکسو Teisy Rexu واقع در کهکشان ایکانوس: سالواتوئر و النا و الکس از هوا می افتادند روی زمین! النا هم با دستانش جادو کرد و همه رو آروم آروم به زمین نشاند. سالواتوئر تشکر کرد . الکس هم که نمی تونست حرف بزنه صداش کمی می اومد. سالواتوئر در عین حال متوجه شد و طناب ها رو باز کرد و الکس تونست آزاد شه. الکس با عصبانیت : تو کجا بودی؟ می دونستی که اون احمق چه بلاهایی بر سرم آورد؟ سالواتوئر هم با عصبانیت:به جای اینکه تشکر کنی داری مزمز حرف میزنی؟ تو یادته منو زخمی کرده بودی ولی من فراموشش کردم و اومدم نجاتت دادم! الکس:اگه النا نبود من میمردم و هم تو! پس تو هیچ کاری نکردی!!! سالواتوئر:بابا سرم درد گرفت ولم کن بابا!!! النا: بچه ها چرا دارین دعوا می کنین آخه؟ بیایید بریم سراغ کاینوس که پدر و مادر الکس رو دزدیده!!! الکس:راست میگه ! به جای اینکه با این بچه حرف بزنم باید برم سراغ پدر و مادرم! و سرش رو تکون داد و خودش رفت! سالواتوئر هم با چشمان بسته میگه:هممم!!!! نگاه کن چه تشکری! راستی النا ممنون که نجاتمون دادی! النا:تشکری نمیخواد شما هم سرزمین مارو نجات دادید! سالواتوئر: خب اونو دیگه دوستام اینکار رو کردن اما.... هی!!! الکس کو؟؟؟ فک میکردم شوخی کرده بود! بیا بریم دنبالش ! و با سرعت رفت تا پیداش کنه... النا هم از یه شهروندی پرسید که اینجا کجاست اون شهروند هم گفت که در سیاره تیزی رکسو هستید. النا هم دنبال سالواتوئر رفت...
سالواتوئر رسید پیش الکس و الکس هیچ به اون نگاه نمیکرد و چشم بسته راه میرفت با عصبانیت. سالواتوئر هم ناراحت بود و بهش آروم گفت:آمممم... ببخش که بهت خوب رفتار نکردم و.... آهههه چرا صورتت رو اینجوری میکنی آخه؟ بیا باز دوست شیم.... الکس که میخواست چیزی بگه یه دفعه روبات هایی جلوشونو میگیره و میگن که طبق قوانین شما دستگیر هستید!! ایست!!! سالواتوئر:چه قوانینی بابا!!! النا هم که تو راه بود و بهشون میرسید گفت:دوستان اینجا سیاره ی تیزی رکسو هستش!!! سالواتوئر: چی چی چی؟؟؟ و شروع کردند به جنگیدند . الکس هم با شمشیرش روبات ها رو میزد و با تکنیک های نینجا آن ها رو غول میزد و نابودشون میکرد. النا هم با دستانش اونا رو بالا میبرد و سالواتوئر هم با دستان آتشینش می پرید و همشون رو داغون میکرد!!! یه روبات باقی مونده بود اونو سالواتوئر میگیره و میگه : کجا به این چنان شتابان؟؟؟
تو اون دنیا دیگه تیم ای ام آر اس نگران شده بودند و رکس سکوت رو شکست و گفت:حتما اونا رو فضانوردان با خودشون بردند!!! عفه:اینقدر چرت و پرت نگو... بزار این مایک آزمایشاتشو انجام بده ببینیم کجان!!! مایک که تو آزمایشگاه بود داشت با وسایلش کنترل میکرد که کجا هستن ولی به نتیجه ای نرسید و یادش اومد که هر کس تیم یه وسیله کوچک همراهشه و با اون میتوان کسی رو ردیابی کرد. و زود وسیله ی ردیابیشو به کار انداخت و سیگنالشو کنترل کرد که کجا هستش و با چیز نامعلومی مواجه شد که آن ها در یه کهکشان خیلی دوری و ناشناخته هستن. مایک سریع اوضاع رو به عفه و رکس گفت. عفه هم گفت: حالا چجوری اونجا بریم آخه!!! مایک: من دقیقا روی همون اتفاقی که اونجا افتاد رو دقیقا بررسی میکنم که چجوری رفته... و مایک رفت تا دقیقا خوب تحقیق کنه و از تیلز هم کمک گرفت... رکس و عفه هم در حال تمرین بودن و فک میکرن شاید با کسی روبرو بشن که جلودار اونا بشه.
در همون سیاره داشت روبات رو بازجویی میکرد و ازش صحبت میخواست و میگفت که جایگاه کاینوس کجاست و چی ازمون میخواد ولی روبات نمیگفت و هی میگفت روی قولم می ایستم!!!!! الکس سالواتوئر رو کنار کشید و خودش خواست ازش بازجویی کنه و به شدت اونو ترسوند و با چشمان نیمه باز خطرناک گفت: دیگه حوصلمو سر میبری یا میگی یا با این شمشیر میفرستمت به اون ور دنیا! روبات هم خیلی ترسید و گفت:باشه باشه باشه.... کاینوس در کشور "روندانو" هستش! که مرکز این دنیا هست و پایتخت دنیا هم هست که یه عالمه اونجا سرباز وجود داره که میخوان وارد سرزمین موبیس شوند و هنوز تمرین میکنن و میخوان با اسکروج رییس جزیره ماداگاسکار همکاری کنه و تصرف کنه. حالا که مفلیس مرده میخوان انتقام سختی بگیرن!!! مخصوصا الکس و استرایک و عفه هدف اصلیشون اونا هستن که الان تو رو میگردن و میخوان تو رو بکشن!!! سربازای مخفی وجود دارن که میخوان وارد خونه ی عفه و استرایک بشن و اونا رو به قتل برسونن!!! سالواتوئر در عین حال میگه: اوه نه عفه تو دردسر هستش! الکس:پس من چی؟ من مگه یکی از اعضاتون نیستم؟ روبات به حرفاش ادامه داد : الان که تو کشور "زیرانو" فردا تو غروب خورشید پدر و مادرت رو اعدام کنن واسه کشتن مفلیس! الکس:نههههه! النا:باید اونا رو نجات بدیم!!! سالواتوئر:زود بریم اونجا!!! هی روبات عوضی میدونی که این طرف ها هواپیمایی چیزی وجود داره؟ روبات : آره آره تو همین نزدیکی هاست! الکس:بزنید بریم این روباتم همراهمون میاد و اگه دروغ گفت حالشو میگیرم! رفتن به نزدیک ترین جایی که جت جنگنده وجود داشت اونا رفتن با روبات ها جنگیدند و نابودشون کردن و داخل یکی از جت ها شدن و فرار کردن . و میخواستن برن کشور زیرانو ....................
دوستان اگه یه جایی سوتی داده باشم بگید مخصوصا غلط املایی!!!
بالای 10 نظر داستان ادامه دارد وگرنه بی داستان! اگه امروز بالای 10 نظر شد امروز نمیزارم بلکه دوشنبه یا یکشنبه میزارم داستانو اگه درس نباشه...
بای دوستان!!!!!!!