سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سونیک

سال نوع مبارک باد

لان بیدارم و اومدم سال نو رو بهتون تبریک بگم امیدورام خوشحال و سرحال باشید. در این سال سلامت زندگی کنید خوب زندگی کنید. سال نو رو بهتون تبریک می گم و در تعطیلات نوروز خوش باشید وقت های زیادی بگذرونید.  سونیک هم عیدتون رو تبریک می گه و همیشه در کنارتون هست


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 11:42 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



سونیک زامبی


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 11:34 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



سری عکس های زوج سونایمی3

سلام دوستان خیلی وقته چیزی آپ نکرده بودم به همین خاطر با این مطلب اشتباهاتم رو جبران میکنم.

امیدوارم عید نوروز رو به خوبی و خوشی گذرونده باشید و....

مدرسه ها باز خنگمون میکنند!!!

نگران نباشید تابستون نزدیکه یه کلی بازی میکنیم و میاییم نت!  (زیاده روی نکنیم ها خخخخ)

آخییییی... این قسمت 52 سونیک ایکس معروف شده ها!

چی شد؟  کسی شما رو پیدا کرد؟

سونیک پیاده روی با ایمی خوش میگذره؟

 

سونیک خجالتی برای اولین بار به دختر مورد علاقه اش یه دسته گل میده...

سونیک اینقدر شیرینه ...

جان!!!!!! تیلزو نیگا خیلی فضول شده!!!

برید ادامه باز عکس های زوج سونایمی رو گذاشتم که خیلی نازن...

این سونیکم خجالت میکشه جلوی مردم ایمی بغلش کنه

این عکسو بیشتر دوست دارم ! 

منتظر سری بعدی باشید! حتما!

نظر یادتون نره ...

چه خوشحالند نه؟

 

Sonamy Boom


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 11:32 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



سری عکس های زوج ناکروژ سری1

وستان! عزیزا

ن! خیلی از سونایمی عکس گذاشته بودم اینبار براتون از زوج ناکروژ عکس میزارم که بعد از زوج سونایمی زوج مورد علاقه من هستش!

اگه ازشون مشکلی دارید بهتره نظر ندید چون خیلی بد برخورد میشه...

برید ادامه عکس ها هنوزم هست

 


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 11:26 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



سونیک از اول تا امروز+خبر وبلاگ

لطفا نظر بدید و نظرات بالای 5 باشه!!! خود 5 هم قبوله!!! داستان تو راهه فقط صبر کنید!!!و انواع و اقسام ظاهرات سونیک !!!ظاهر سونیک در بازی ها از سال 1991 تا 2014عکس کمی بی کیفیته به خاطر این اتفاق متاسفم به خاطر اینکه عکس فیلتر شده بود منم مجبور شده بودم که عکس کوچک رو دانلود کنم از گوگل...ظاهر سونیک در بازی Sonic CD تا  Sonic Adventureسونیک از کلاسیک تا مدرنسونیک و دوستانش در سه حالت کلاسیک - مدرن - سونیک بوم!سونیک از سال بازی Sonic the Hedgehog 1 در سال 1991 میلادی تا سال 2013 میلادی در بازی Sonic Lost Worldسونیک از بازی Sonic 3D Blast تا بازی Sonic and the Secret Ringsسونیک در سال میلادی 1991 و 1998 و 2003 و 2006 و 2008 میلادی...سونیک از سال 1990 نقاشی شده یوجی ناکا تا 2011 میلادی بازی Sonic Generation


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 11:18 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



انصافه؟

 

 


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 11:9 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



ناکلز

ناکلز یکی از دوستان سونیکه که از بازی سونیک 3 وارد داستان شد و به علت محبوبیتش تا الان در داستان حضور داشته.ناکلز از بازی سونیک 3 تا الان دگردیسی ناقصی داشته(یعنی زیاد ظاهرش تغییر نکرده).ناکلز در اوایل یکی از اعضای گروه چاوتیکس(اشوب ها)بود ولی بعدا به گروه سونیک پیوست و یکی از رقبای سرسخت سونیک می باشد.ناکلز دو تا دستکش با لبه های نوک تیز داره و از نژاد اکیدنا(اچیدنا) است.ناکلز سرعت زیاد ولی نه در حد سونیک داره و قدرت زیادی هم داره و می تونه به راحتی یک سنگ بزرگ و قوی رو خورد کنه.مشت های ناکلز خیلی خیلی قوی هست و همون طور که گفتم میتونه سنگ بزرگی رو خورد کنه.البته ناکلز به غیر از اون دستکشا دستکشای فلزی محکمی داره که ظاهری شبیه دستکشای معمولیش داره و نوک هاش مانند نوک اره برقیه.ناکلز میتونه یه پرواز کنه اما از نوع سقوط ازاد و به صورت جانبی و مدت پروازشم کمه.ناکلز یکی از نگهبانای الماس سبز بزرگه و به همین دلیل در ارتباز زمان حال و گذشته با شید اشنا شد که یکی از نگهبانای زن اماس سبز بزرگه.شید بعد از مدتی توسط یع لباس عجیب به زمان حال اومد تا الماس رو به زمان گذشته ببره اما سونیک و ناکلز جلوشو گرفتن.بعد از مدتی که روژوارد داستان شد احساسی بین ناکلز و روژ به وجود امد که یک حس رقابت و عشق بود.ناکلز در سری 2 سونیک اکس با یکی از دشمنای دنیای کازمو مبارزه کرد و فهمید که اون ادم بدی نیست و خواست اونو از مرگ نجات بده ولی اون به پایین پرت شد و در مواد مذاب افتاد.تا الان ناکلز در بازی های زیادی پیش سونیک دیده شده است.ناکلز در بازی ناکلز چاوتیکس همراه اسپیو و ویکتور و میتی و چارمی به ماموریتمیرن.اینم یه بویگرافی کوتاه از ناکلز.


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 9:14 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



داستان باشخصیت شما قسمت3

شب.... خونه EMRS ها: سالواتوئر: حیف شد حالا عفه داره با استرایک کلی ماجرا میگذرونه! مایک: خب تو هم زخمی نمی شدی و با عفه می رفتی دیگه! سالواتوئر:اون دختر دیوونه نذاشت! بهش نشون میدم. الکس دم پنجره خونه بود و حرفاشونو گوش میداد. سالواتوئر: این پسره چرا بیدار نمیشه؟ مایک: کی ؟ رکس؟ سالواتوئر: نه!!!!!!!!!!!!!!! من!!!!!!!!! اون دیگه! الکس با خودش میگه: زود باشید دیگه چرا نمی خوابید؟! سالواتوئر : مواظب رکس باش من میرم بیرون. مایک: برای چی؟ سالواتوئر: برای چی بگم ؟ فضولی؟ دارم میرم یه هوایی بخورم. مایک: باشه برو... الکس با خودش: اوه لعنتی! و بعد الکس میره پشت درخت قایم میشه. سالواتوئر میره بیرون و پیش درخت میره و میگه: چه ماجرایی داشتم با این درخت!!!!!! آخیشششششششش! برم اونجا یه چرتی بزنم. الکس: اوهو‍‍!!!! این پسره نمیزاره که کارمو انجام بدم. سالواتوئر: کی بود؟؟؟ کی اونجاست؟؟؟ الکس: وای یادم رفت با خودم حرف بزنم! سالواتوئر: نیگا کن من نمیخوام بهت آسیبی برسم زود خودتو نشون بده!!! الکس بیرون میاد و میگه: خب اگه اینجوریه به من ضرر نرسون! سالواتوئر: تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! زود بیا اینجا میخوام درس حسابی بهت نشون بدم. الکس: عجب پسریه ها! با دختر ها اینطوری رفتار میکنی؟ سالواتوئر: تو داشتی منو میکشتی میگی که هیچی نکنم؟ مایک صداشونو میشنوفه. و میاد بیرون و میگه: سالواتوئر! چی شده؟ اون دختره باز اومد؟ سالواتوئر: میخواد بهش کتک بزنیم! الکس: پس بیا ایول!!!! سالواتوئر با عصبانیت بهش حمله میکنه ولی الکس جای خالی میگیره و لگد سختی بهش میزد تا اینکه سالواتوئر با مشت هاش نذاشت به خودش آسیبی برسه. مایک با اسلحش به الکس شلیک کرد و الکس بیهوش میشه! سالواتوئر: اکه هی!!! اون مال من بود میخواستم خودم حسابشو برسم. مایک: عجب ها برای چی اومده؟ سالواتوئر: خب برای رکس دیگه. مایک: درسته باید زندانیش کنیم. سالواتوئر: مگه ما زندون هم داریم . مایک: یک لابراتوآر دارم اونم مخفی. سالواتوئر: پس چرا من خبر نداشتم. مایک : آخه تو هر چی رو خراب میکنی! و وسایل رو داغون میکردی. سالواتوئر: عجب ها انگار من غریبه هستم. رکس از هوش میاد و بیرون میاد و دختر رو میبینه و میگه: این دختره کیه؟ مایک :‌اون همکار اسکروجه. رکس: خب برای چی اومده بود؟ سالواتوئر:‌اون اومده بود تا تو رو به اسکروج تسلیم کنه ولی من نذاشتم و بدجوری لهش کردم. مایک: هوفففف باشه ببریمش لابراتوآر.

تپه ی سبز: عفه و النا به علامت روبات ها نگاه میکردند و عفه دونست که این روباتا مال اسکروجه. عفه: اون مفلیس نبود اون اسکروج بود. استرایک : انگار یه کتک حسابی میخواد! عفه : آره همینطوره ولی چرا النا رو میخواستن حتما تو رو هم مثل رکس قدرتتو میخواست. نه؟ النا: چی؟ عفه : چه قدرت هایی داری؟ النا: خب اممم.... من میتونم نور و آتش و ‌آب و سرما رو کنترل کنم و نامرئی شم و پرواز کنم تازه بلند میپرم و..... استرایک: باشه باشه باشه... مغزم قاطی کرد. عفه: هههممم.... عجب ها... اسکروج حتما میخواد قدرتت رو بگیره . النا: میدونم! مفلیس هم با اون در این کار شریکه.عفه: شاید . استرایک : خب بچک ها چی کار کنیم ؟بریم هم گروهی هایم رو صدا کنیم؟ اونا هم قوین و میتونیم متحد بشیم و بریم اسکروج رو له کنیم. عفه: خب که چی؟ هم گروهی های منم قوی هستن! استرایک: آره دیدم یکیش بیهوش شده بود و یکیش زخمی شده بود. عفه: بسه دیگه بریم. النا تو هم میای؟ النا :نه. ببخشید من باید برم سونیکو پیدا کنم با اون کار دارم. عفه: باشه. خب استرایک بریم ببینیم که هم گروهی هایت چقدر ضعیف هستن! LOOOOOOOL!  استرایک: دنبالم بیا مو فر فر! اونا با هم سوار اژدها میشن ومیرن به خونه استرایک و وارد خانه میشن و عفه با سیسون روبرو میشه. استرایک میگه : اول با برادرم سیسون آشنا شو که بهترین هم گروهیم هست. عفه سلام میده و سیسون هم همینطور. سیسون میگه : برادر دیگه چه ماجرایی پیش افتاده که بریم حساب دشمنارو برسیم.در ضمن این پسره کیه؟ استرایک: خب می ریم اونایی که زور میگن رو له کنیم . اینم عفه هست. سیسون:اوه خوشبختم عفه. عالیه ! یه ماجرا ! بریم جیسون رو هم خبر کنیم. استرایک: باشه بریم. عفه: اههه چه بد شد هم گروهی هام دنبالم نیستن .عفه و استرایک و سیسون میرن دنبال جیسون. وقتی میرن خانه اش جیسون داشت تمرکز میکرد و استرایک گفت: الان وقتش نیست باید... عفه: چیه بابا! هی جیسون سلام حالت چطوره با ما....... یه دفعه یه داس از کنار عفه رد میشه. جیسون: اوه ببخشید! شما ها باید میدونستید که اگه من در حال تمرکز باشم و به من اذیت کنید اینجوری میشه. عفه: همممم عجب پسر باحالی . عصبانی هم هست. این جور آدمارو رو دوست دارم. تازه داس هم داره! استرایک: باشه جیسون یه ماجرایی پیش اومده ! میشه با ما بیایی و بریم یه دشمنو کتک بزنیم و دنیا رو نجات بدیم . جیسون جواب میده: البته ! اگر سیسون نباشه منم نیستم ولی اون که اینجاست من هستم. عفه: چی ؟؟؟ یعنی به خاطر سیسون؟؟؟ استرایک: تعجب نکن شخصیتش اینجوریه. یه دفعه گوشی عفه زنگ میزنه عفه جواب میده : بله؟ الو؟ مایک: سلام عفه بهت باید چیزی بگم اونم اینکه اون دختری که همکار اسکروج بود رو گرفتیم زود بیا الان داره از هوش میاد. عفه: زود میاییم. عفه: گروه SSJ با من بیایید دارم میرم خونه. یکی از همکاران اسکروج رو دوستانم گرفتن! سیسون و جیسون: چی ؟؟؟ استرایک: تو راه بهتون میگم. که چی شده و نشده... عفه: بزن برییییییم!!!!!!!!!!!!!!! LOOOOOOOOL!!!!!!

تمام

ادامرو فردا میزارم الان خستم اگه الان بالای 15 نظر شد فردا شب داستانو میزارم...

امیدوارم خوشتون بیاد اگه عرفان خوشش نیامد پس فردا ادامرو میزارم...

خداحافظ

 


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 5:17 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



داستان با شخصیت شما قسمت4

عفه و تیم SSJ به پایگاه مخفی مایک داخل می شن و گروه SSj با گروه EMRS سلام کردند و احوال پرسی کردند. عفه می گه:خب اون دختره کجاس ؟ مایک نشون میده کجاس. عفه میره زندان و پیش او. الکس میگه: از من چی میخوای؟ عفه:خوب خودت میدونی .بالاخره میگی چرا همکار اون شدی و چه کسی باهاش دوسته و امنیت پایگاهش رو چطوری هک کنیم؟ الکس:فک کردی من میگم احمق دیوونه! عفه: هاهاها! خندیدیم. خودتی دیوونه. الکس: ها! من به این راحتی نمیتونم حرفی بزنم! عفه: چی میخوای؟ الکس: میخوام با یکی از شما بجنگم. سالواتوئر دستشو بلند میکنه و میگه: من!!! من میجنگم! عفه: خفه. تو زخمی هستی ! من میجنگم! استرایک: چرا تو؟ پس ما چی؟ الکس: آره! عفه باید با من بجنگه. هیچ کس دیگه ای نه. مایک: تو کی هستی که داری دستور میدی؟ عفه: قبوله. الکس: عالیه. مایک اونا رو به میدان مبارز ساخت خودش میبره . وقتی میرسن سالواتوئر: چی اینو هم من نمیدونستم؟ واقعا که! مایک اونا رو به میدان مبارز میبره و اطرافشون رو با فلز میبنده. عفه شمشیرش رو در میاره و الکس هم شمشیر نینجایش رو درمیاره و شروع به جنگ میکنند. از عفه یه شمشیر خفن به الکس میره ولی الکس با شمشیرش جلوی عفه رو میگیره و بعد لگد میزنه. عفه: چی ؟ هیچ کی نتونسته جلوی شمشیر من بایسته. عفه عصبانی میشه و قدرت زیادی ازش در میاد و با سرعت زیاد بهش حمله ور میشه ولی الکس با پرش های بلند از حمله های عفه فرار میکنه و چاقو های تیزش رو در میاره و بهش پرتاپ میکنه ولی عفه با شمشیرش چاقو ها رو میزنه و به الکس برمیگردونه الکس هم چاقو ها رو با دستش میگیره. سالواتوئر:باورم نمیشه این چه جور دختریه. استرایک: هممم یه دختر جنگوییه حتی عفه هم نتونسته اونو هنوز شکست بده. عفه در حال جنگ میگه: ها!!! فک میکنی برنده میشی! شاید نینجا بلد باشی ولی من قدرت EDGE  دارم ! و عفه پرش بلندی میزنه و فریاد میزنه: قدرت EDGE !!!!!!!!! جیسون میگه: چرا اینجوری فریاد میزنه؟ سالواتوئر: به دنیای من خوش اومدی! و عفه سخت با مشت ها و لگدهاش با سرعت بیشتر حمله ور میشه و بد میزنه. الکس هم به زمین کوبیده میشه. عفه:باختی!!! دوستانش فریاد میزنه : آفرین عفه !!!! آفرین!!!! استرایک: چرا من نجنگیدم آخه. سالواتوئر: اشکال نداره منم با اسکروج میجنگم. جیسون: هی!!!!! مایک میره پیش عفه و میگه: عالی بود عفه. شخت شکستش دادی. عفه:ممنون. و بعد الکس میگه: باشه حرفامو میزنم. اههه! عفه:خب؟؟؟؟ الکس:خفه !!! من خیلی وقت پیش یه کودک بودم یه کودک 5 ساله. تو خونه بودم و با مامان و بابا بودم و داشتم بازی میکردم تا اینکه اسکروج به خانه ی ما حمله کرد. خیلی ترسیده بودم. اسکروج مامان و بابام رو به دنیای دور فرستاد و اونا رو دستگیر کرد. اون به من گفت که تا آخرش با من همکاری کن وگرنه به دنیایی که پدر و مادرم رو اونجا فرستاد دستور میده که اونارو بکشه. منم چاره ای جزء پذیرش درخواستش نداشتم با اینکه میدونستم اون بدجنسه. آخه چرا منو انتخاب کرد؟ و بعد الکس گریه میکنه. سالواتوئر: بیچاره دختر! چند سالته؟ الکس: به تو چه؟‌سالواتوئر: چی داشتم باهات مهربون میشدم! الکس:13 سالواتوئر: اوه چه بد. 8 سال تحت کنترل او بودی. بیچاره! عفه: من حرفت رو باور نمیکنم! شاید به ما دروغ گفته باشی؟! باید به ما کمک کنی که سیستم امنیتی اونجا رو از کار بندازیم. الکس: من حرفامو گفتم و اگر اینکار رو کنم اون پدر و مادرم رو میکشه! استرایک: تو از کجا میدونی آخه؟ شایدم اون پدرت و مادرت رو خیلی وقت پیش کشته؟ الکس: خفه شو. مایک: استرایک! استرایک:چیه حرف بدی گفتم؟ مایک: ولش کنید ما خودمون سیستمشو هک میکنیم. یه دفعه صدای انفجار بزرگی شنید میشه و روبات ها داخل پایگاه میشن و یه تعدادی سرباز مفلیس داخل شده بودند. مایک: چجوری اینجا رو پیدا کردن؟ سالواتوئر: نیگا کن منم اینجا رو چند ساله که نتونستم پیدا کنم. و بعد روبات ها حمله میکنن. استرایک: آره بالاخره جنگ شروع شد. عفه: بیایید ببینم چه قدر ضعیفید! هی سالواتوئر مراقب الکس باش که فرار نکنه! سالواتوئر: اهههه! چرا من؟ هی دختر یه حرکتی نکنی وگرنه پشیومنت میکنم! الکس:خب باشه پسر خپل. سالواتوئر:چی؟؟؟ خدای من نه... عفه با شمشیر بزرگش آتش میفرسته و به روبات ها و سرباز ها ضربه میزنه. مایک: هم با اسلحه اش شلیک میکنه و کسی نزدیکش اومد رو با حرکات بکس میزد. رکس هم با دستان یخیش دشمنارو میزد و تبدیل به یخ میکرد. استرایک هم با شمشیرش دشمانارو با خاک یکسان میکرد که جیسون با داسش به دشمنا حرکات نشون میداد و اونا رو میزد و سیسون هم با دستانش آتش قرمز در می آورد و دشمنارو میزد و نابود میکرد. تا اینکه همه ی روبات ها و سربازا نابود شدند ولی یک سرباز مونده بود اونو عفه گرفت گفت:کجا داری میری؟ هنوز باهات کار داریم! سرباز:نه!!!! عفه:به من بگو تو سرباز اسکروج هستی یا کسی دیگه ای؟‌سرباز:نمیگم! اصلا! مایک: لعنتی هیچ علامت هم نداره! عفه: بگو وگرنه با شمشیرم مثل کریتوس میزنم تو سرت!!! سرباز: باشه باشه! مفلیس! عفه: با اسکروج همکارید؟ سرباز: آره آره خواهش میکنم منو نکش! عفه: میخواستید چی کار کنید ؟ سرباز: میخواستم رکس رو از اینجا ببریمش و پیش اسکروج ببریم و بعدش النا رو بگیریم که اسکروج و مفلیس متحد شن و دنیا رو به چنگ خود در آورن! عفه: خب! بچه ها انگار من یه نقشه ای پیدا کردم . سیسون: نقشه چیه؟ عفه نقشه رو میگه و همه متوجه میشن. بعد عفه به الکس میگه: چاره ای جزء همکاری با ما نداری و باید به ما کمک کنی تا مفلیس رو شکست بدیم. الکس: خب چی میشه اون وقت؟ عفه: بعدشم میریم پدر و مادرت رو نجات میدیم. الکس کمی بعد از فکر میگه: باشه قبوله! استرایک: خب بچه ها بزنید قدش! همه با دشتون چاک کردن و بعد گفتن: ماجراجویی!!!!!!!! عفه : باید النا رو هم خبر کنیم تا با ما بیاد شاید از نقط ضعف های مفلیس به ما گفت زود باشید بریم....


ادامه دارد....


خب به خاطر عفه نظرات پایین رفت و یک شرط گذاشتم اونم اینه که از هرکسی که شخصیتش در داستان حضور داره باید نظر بده اون وقت من خوشحال میشم ادامه ی داستانو میزارم ولی از هرکس 2 نظر باشه لطفا. خیلی ممنون. بای!

 


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 5:15 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



داستان با شخصیت شما قسمت6

آره تو قسمت قبلی گروه SSJ و گروه EMRS با همکاری الکس تونستند مفلیس رو شکست دهند و سرزمین النا رو نجات دادند و تمام سرباز ها به حالت اولیه خود برگشتند. هر دو گروه خیلی خسته بودند و در حال رفتن به خونه بودن که استراحت کنن و اسکروج رو بعد له کنند. عفه گفت که الکس پیش ما بمونه تا اسکروج باز اونو اسیر نگیره و الکس از دستوراتش اطاعت کنه. گروه اس اس جی قبول کردند و اونا هم رفتن استراحت کنن.شب بود و وقت خواب بود سالواتوئر الکس رو به یکی از اتاق ها آوردش تا اونجا استراحت کنه الکس از سالواتوئر تشکر میکنه وسالواتوئر میگه قابلی نداشت. بعد سالواتوئر میره پیش عفه. همه خواب بودن  به جز عفه و سالواتوئر. سالواتوئر پیش عفه بود و بهش گفت:حالا ما چند الماس داریم؟ عفه:مگه اون وقت پیش من نگفتم که 5 زمرد داریم!!! خنگول!!!!! سالواتوئر با عصبانیت:مثل اینکه باز داری بزرگ حرف میزنی؟ عفه:خجالت بکش! بزرگ هستی داری زور میگی! سالواتوئر با خشم:دهنتو ببند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عفه:LOOOOOOOOOOOOOL!!!!!!!!!!!!! سالواتوئر با عصبانیت رفت بیرون... عفه هم هی میخندید.سالواتوئر بیرون داشت نفش آروم میکشید و رفت اتاقش تا بخوابه...سالواتوئر که خواب بود یهویی یه صدای شکستن میشنوه و بیدار میشه. اون صدا رو در اتاق الکس که در بغل اتاقش بود شنید و رفت در اتاق الکس و در رو کوبید ! سالواتوئر با تعجب:هی؟ داری میخوابی؟ دید که اصلا صدایی نمیاد رفت داخل اتاق و دید الکس نیست!!! سالواتوئر باز با تعجب:ای بابا!!! کی تو این اتاق پنجره گذاشته بود؟؟؟ فرار کرد!!!!!!! وقتی دید رد پای گلی روی زمین است فهمید که رد پای یه کسی دیگه هست و گفت:اوه خدای من باید ببینم چی شده! سالواتوئر که میخواست با هم گروهی هاش بره رفت اتاقشون ولی اونا خواب بودن پس نخواست اونا رو بیدار کنه و رد پاهای گلی رو خودش تعقیب کرد...رسید به یه جایی که اونجا آشغال زیادی وجود داشت . اون تعجب کرد و فهمید که کار اسکروجه! یه دفعه صدایی میشنوه... صدا:تووووووووووووووووووووو....................تووووووووووووووووووووووو............... سالواتوئر:خخخخ فک کردی من بچه نی نی هستم؟ زود خودتو نشون بده و لگد رو بزنم تو دهنت تا حالت جا شه!!! کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه دفعه گربه ای ظاهر میشه تقریبا هم شکل سالواتوئر بود. سالواتوئر:تو؟ تو که شبیه منی؟ وای سرم درد گرفت!!! همون گربه با شیطنیت گفت:هاهاهاها... من اومدم تا تو رو نابود کنم!!! سالواتوئر:چی؟ چرا؟ همون گربه با خنده:چون به من دستمزد میدن و هیچ گربه ای هم شکل من نخواهد شد!!! من رییس کهکشان "ایکانوس" هستم!!! ها ها ها ها!!! و فهمیدم که تو و دوستات میخواین جلوی منو بگیرین و منو از شاهنشاهی برکنار کنید!!! همین طور هم پدر و مادر دوست عزیزت یعنی الکس در دستان منه!!! سالواتوئر:حالا پیدات کردم بیا با من بجنگ تا حسابتو برسم! همون گربه:باشه اول باید اسممو بگم! اسم من کاینوس هستش کوچولو... بیا بجنگیم هم زاد من! سالاوتئر:لعنتی بیا عوضی!  شروع کردن به جدال ! سالواتوئر که خشمگین شده بود همه جاش آتش شد و با سرعت صوت بهش حمله ور شد. کاینوس با پوزخند شیطانی خودش دست هایش را با دستکش های آهنی پوشید و چاقو ها از دستکشش بیرون آورد و اونم جنگ کرد . کاینوس با لگد و مشتش هی میزد و سالواتوئر خیلی به زمین می افتاد سالواتوئر تو آخرین ضربه کاینوس که با مشت آهنیش زده بود سخت به زمین کوبیده شد. کاینوس یکی از پاهاشو روی سالواتوئر گذاشت و گفت:تو نمی تونی جلوی منو بگیری و منو دست بندازی! بعدش میخواست با مشت هاش که چاقو داشت بکشتش ولی یه دختر بهش حمله کرد . سالواتوئر که دستش تو سرش بود به دختره نگاه کرد و فهمید که النا هستش! سالواتوئر هم خجالت کشید که یه دختر نجاتش داده بود اونم رفت تا بهش کمک کنه. النا با دستانش بهش یخ پرتاب میکرد و کاینوس با مشت هاش اونا رو دور میریزید. سالواتوئر که خیلی خسته شده بود از دست کاینوس یا عصبانیت بهش چند گلوله ی آتش پرتاب کرد و کاینوس هم سخت افتاد زمین و شکست سختی رو خورد. کاینوس پرید و رفت یه جایی بلند و الکس رو بلند کرد که دست و پاهاش و دهنش با طناب بسته شده بود. سالواتوئر:اوه نه! زود برگردنوش عوضی! کاینوس:تو نمی تونی جلو دار من بشی من نابودت میکنم میکشمت!!! اگه خودتو تسلیم نکنی میکشمش! سالواتوئر که از النا کمک میخواست دید النا نیست و غیبش زده بود! سالواتوئر گفت:چی شد؟ وقت کمک کردنت تموم شد؟ النا نامرئی شده بود و پشت کاینوس می ایستاد و کاینوس زود تشخیص داد که پشتش کسی هست و به پشتش برگشت و یه لگد به پشتش زد و النا افتاد زمین. سالواتوئر از این اوضاع خوب استفاده کرد و با سرعت بیشتر رفت الکس رو از دست کاینوس گرفت و برگشت . کاینوس به سالواتوئر نگاه کرد و تعجب کرد و سالواتوئر یه نیشخند زد. کاینوس عصبانی شد و اسلحه اش رو در آورد و به جایی شلیک کرد و دریچه ی بنفش که شبیه گودال بود باز شد و کاینوس رفت توی دریچه! النا زود گفت: دوستان باید هر چه زودتر بریم داخل دریچه اون میره به کهکشان ایکانوس سالواتوئر هم الکس رو با خود دوید و داخل دریچه شد النا هم دنبال آن ها رفت و دریچه بسته شد. ...

صبح شده بود و عفه بیدار شده بود و دید پیشش رکس و مایک هستش و زهر ترک شد. عفه:خدای من وقتی یه جایی می آیین یه اوهویی چیزی عطسه کنید آخه! مایک:اتفاق بدی افتاده سالواتوئر و الکس خونه نیستن!!!‌عفه با پوزخند شیطانی گفت:همممم مثل سونایمی!! LOOOOOOOOOOOOOOOOOL!!!!!!! رکس:بابا این چه وضعیه عفه خجالت بکش بابا ! اتاق الکس داغون شده و رد پاهای گلی وجود داره. عفه جلوی خندش رو گرفت و زود پرید از رخت خوابش و گفت زود باشید ببینیم چی شده! اول بزارید ببینم سالواتوئر به گوشیش جواب میده یا نه! عفه به گوشی سالواتوئر زنگ زده بود ولی امکان پذیر نبود. عفه: اوه خدا گوشی سالواتوئر امکان پذیر نیست! حتما اتفاق بدی افتاده! زود بریم ببینیم چی شده رد پاها رو هم تعقیب کنیم زود. گروه ای ام آر اس رد پاها رو تعقیب کردن و رسیدن به همون آشغال دونی! رکس گفت:وای! اینجا چی شده؟ انگار جنگی چیزی اتفاق افتاده! مایک:فک کنم بلاهایی بر سر سالواتوئر و الکس افتاده!‌عفه گفت:اینقدر نفوس بد نزن... تیم ای ام آر اس همه جا را گشتند ولی پیداشون نکردند و خیلی تعجب کردند و با خود فک کردند.....................................


دیگه دوستان برای قسمت بعدی بالای 10 نظر میخواد و من اون وقت داستانو میزارم فهمیدید دیگه؟


لطفا از کسانی که در داستان حضور دارن نظر بدن لطفا... خواهشا...


پس بالای 10 نظر به شرط اینکه کسانی که در داستان حضور دارن نظر بدن ادامه داستان گذاشته میشه !


بای!

 


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 5:7 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



<      1   2   3   4   5   >>   >