سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سونیک

فیلم سونیک

+ نوشته شده در دوشنبه 94/4/29ساعت 1:46 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



فیلم سونیک

+ نوشته شده در دوشنبه 94/4/29ساعت 12:50 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



وبلاگ

همه ی این عکس ها یا مطلب های زیر خیلی ها ماله سایت:همیشه سونیک


+ نوشته شده در جمعه 94/3/22ساعت 5:22 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



وبلاگ

همه ی این عکس ها یا مطلب های زیر خیلی ها ماله سایت:همیشه سونیک است


+ نوشته شده در جمعه 94/3/22ساعت 5:22 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



وبلاگ

همه ی این عکس ها یا مطلب های زیر خیلی ها ماله سایت:همیشه سونیک است


+ نوشته شده در جمعه 94/3/22ساعت 5:22 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



وبلاگ

همه ی این عکس ها یا مطلب های زیر خیلی ها ماله سایت:همیشه سونیک


+ نوشته شده در جمعه 94/3/22ساعت 5:21 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



چهار شنبه سوری بر تمام مردمان ایران مبارک باد این پهارشنبه سوری

سلام بر شما دوستان عزیز! امروز چهارشنبه سوریه و من میخوام در این پست عید چهارشنبه سوری رو به تمام ایرانیان عزیز تبریک بگم! پس مواظب اعضای بدنتون باشید! خخخخخخخ... خب چهارشنبه سوری رو خوش بگذرونید و عید نوروز رو پیشاپیش مبارک میگم.

 

خدانگهدار...


+ نوشته شده در سه شنبه 94/3/19ساعت 12:1 صبح توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



داستان با شخصیت شما قسمت5

عفه و دوستانش میخواستن برن پیش النا ولی اونو پیدا نکردن و رفتن از سونیک پرسیدند که اون کجاست سونیک هم خبری نداشت . عفه در این لحظه گفت:دوستان ما باید بدون النا بریم. خب حالا حاضرید؟ همه صدا می زنن :بله! اونا به سرزمین النا که مفلیس اونجا رو تصرف کرده بود رفتن . اون سرزمین در حال جنگ با شاه آرتور بود و معلوم نبود کی برنده میشه. استرایک: اینا رو ببین باید با کدوم ملحق شیم؟ سالواتوئر:خب معلومه با خوبی ها. عفه:حملههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!!!!! تیم استرایک و عفه همگی حمله کردند و هر کدومشون قدرت های خودشون رو نشون میداد و سرباز های مفلیس را شکست میدادند. شاه آرتور: اینا دیگه کی هستن؟ خوب می جنگن! یه دفعه یه اژدهای بزرگ و سیاه دیده میشه . استرایک: من حلش میکنم! اژدهای من! بیدار شو و زود باش پیش رییست بیا! ناگهان اژدهای استرایک میاد و استرایک سوار بر اژدهاش میشه و به اژدهای سیاه حمله میکنه. سیسون و جیسون هم همراهش بودن و به استرایک برای نابودی اژدهای سیاه کمک می کردند. گروه EMRS هم سرباز ها رو شکست می دن. و بعد پیروز میشن. گروه SSJ هم در حال جنگ با اژدها بودند که الکس اومد و پاهای اژدها رو قطع کرد. سالواتوئر هم با مشت و لگد هاش صورت اژدها رو میزد. استرایک هم با اژدهایش به اژدهای سیاه ضربه آتشین میزنه و مایک و رکس داشتن اژدهای سیاه را با طناب می بستند و اژدها به زمین می افته و شکست میخوره بعدش هم عفه با شمشیرش سر اژدها رو قطع میکنه و اژدها میمیره. شاه آرتور وقتی اونا رو دید اونا رو تشویق کرد و خودش رو به اونا معرفی کرد هر دو گروه هم همینطور. آرتور: میشه به جمع ما بپیوندید و این سرزمین رو از چنگ مفلیس در بیاوریم و النا رو نجات بدیم. عفه:مگه النا دستگیر شده. آرتور:بله به خاطر همین برایش میجنگم. سالواتوئر:آآآآ... چرا اینجوری حرف میزنه. رکس:خوب یه شاه و جنگجو هست به همین خاطر! جیسون : هی سیسون داری چیکار میکنی؟ سیسون:دارم پیتزا میخورم. جیسون : الان جنگیدیدم و ماجرا پیش اومد دیگه. استرایک:خب چیکار کنه این سرباز ها براش راحت بود آخه. مایک: خب عفه بریم زودتر مفلیس رو پیدا کنیم. عفه:آره الان کلی ماجرای بزرگ راهمونه. شاه آرتور با اجازتون ما میریم. آرتور:به درود دلاوران جنگجو!!! سالواتوئر: آآآآآ ... اون به ما گفت؟ عفه: زود باشید بریم LOOOOOOOL! همه به قلعه حمله میکنن و کلی شوالیه های جنگجو وجود داشت . همه حمله کردند و به حساب سرباز هارو رسیدن و بعد غول های 5 متری بیرون میان . مایک:وای خدای من اینا دیگه چی هستن؟ الکس:اینا که چیزی نیستن بچه فسقل! 8 غول وجود داشت و هر کدوم به یک حمله کردند. غول اولی سالواتوئر رو با مشت میزنه و لی سالواتوئر پرش میزنه و با لگدش میزنه و غول خسته میشه و با سر به شکم سالواتوئر حمله میکنه. سالواتوئر هم با دستاش جلوشو میگیره و میپره و مشت میزنه و غول بیهوش میشه. غول دومی داشت مایک رو میزد که مایک غول رو با مشت هاش گیج میکنه و با حرکات بوکسش به زمین می کوبدش. رکس هم در حال جنگ با غول سومی بود و هر دوتاش عصبانی شدن غول میخواست با دو مشتش بزنه ولی رکس که به یخ تبدیل شده بود با دستاش غول رو یخ میکنه. عفه هم با قدرت EDGE و همراه با شمشیرش غول رو میکشه. استرایک هم با پرش های بلند غول دیگر رو گیج میزنه و بعد با شمشیرش میزنه و میمیره. جیسون هم با داسش حمله میکرد ولی غول آخر داسشو میگیره و جیسون عصبانی میشه و داس رو که غول به دستش داشت رو به بالا میبره و میکوبه به زمین. سیسون هم داشت با غول دیگری میجنگید ولی استرایک و جیسون کمکش میکنه و غول رو میکشن. الکس هم با حرکات نینجاش داشت غول رو کتک میزد و با شمشیرش بهش حمله میکنه و غول میمیره. همه غول رو شکست دادند و به آخرین طبقه قلعه میرسند. مفلیس روی صندلی نشسته بود و به اونا گفت : شما جسارت داشتید که به اینجا بیایید. عفه:خب آره اومدیم به صورتت یه مشت بزنیم. مفلیس خب بیایید و با من بجنگید و مثل اون شوید! رکس:اوه نه! اون دختره رو چیکار کردی؟ عفه:لعنت به تو! به النا چیکار کردی؟ مفلیس:خب بیایید و ببینید مثل اون چیکارتون میکنم! مایک میره النا و میگه: اون زندست. نمرده. فقط بیهوش شده. هر دو گروه حمله میکنن به مفلیس ولی مفلیس با قدرت نهفته اش کسانی که زود حمله میکردند رو میزد. و اونا رو بیهوش میکرد. همه بیهوش شدند به جزء عفه و استرایک و الکس. مفلیس: خب شما سه تا موندید بیایید بهتون نشون بدم که چه بلایی به سرتون میاد. عفه: لعنت به تو! به چه حقی دوستانم رو بیهوش کردی؟ عفه با شمشیرش باهاش میجنگه و بعد قدرت های آتشین از شمشیرش بیرون میاد و سخت بهش حمله میکنه طوری که جرقه شمشیرها به چشم می افتاد. استرایک و الکس هم با شمشیرشون بهش حمله کردن جنگ بزرگی بود مفلیس به هر سه تا لگد میندازه و بعد با دو زمرد جادویی بنفش و قرمز تبدیل اژدهای بزرگ و قوی شد. عفه که اونو دید باورش نمیشد. استرایک:بچه ها من یه زمرد سبز دارم. الکس:منم زمرد آبی رو دارم. عفه:منم زمرد زرد رو! بیایید با هم ملحق بشیم و قدرت های EDGE هر سه تامون هم بیشتر شه و به اون غول بدجنس نشون بدیم که کی هستیم! هر سه تاشون دستاشونو به هم میزارن و رنگ نارنجی براق در هر دوتاشون دیده شد. الکس:اوه خدای من به همین خاطر تو نارنجی بودی؟ عفه:دقیقا ! خب بیایید بهش حمله بکنیم. شاه آرتور اونا رو در هوا میبینه و النا به یادش میفته و میره به قلعه و میاد پیش النا . آرتور اونو در آغوش نگه میداره و اشک تو چشماش جمع میشه. آرتور با خودش میگه: امید من به سه تاتون هست جنگجویان دلاور! هر سه تا شمشیر بزرگشون رو در میارن و هر کدومش فریاد میزنن و سخت بهش حمله میکنن. مفلیس ناچار بود و از دهانش نیروی عجیبی در آورد. هر سه تا از اون نیرو کنار رفتند و هر کدومشون به بدن مفلیس شمشیر زدن و با سرغت بیشتر مثل سوپر سونیک از اون ور به این ور میرفتن و میزدنشو مفلیس سرش گیج شد و با دمش هر سه تا رو زد به یه دیوار بزرگ. هر سه تا حواسشونو جمع کردن و باز بلند شدن و باز بهش حمله کردن مفلیس دیگه شانش نداشت و سرش گیج شده بود تا اینکه عفه و استرایک و الکس شمشیرشون رو به هم می چسبونند و تبدیل به یه شمشیر بزرگ میشه. و هر سه تاشون با دستشون شمشیر میگیرن و فریاد میزنن  POWER EDGE!!!! بعد شمشیر رو به شکم مفلیس فرو میکنن. و مفلیس نرمال میشه و بعدش داشت میمرد. بعد استرایک و عفه و الکس به حالت عادی برگشتن. کسانی که به دستان مفلیس بیهوش شده بود بیدار شدن . وقتی آرتور دید النا بیدار شد خیلی خوشحال شد هردوتاشون هم همینطور . همه دور مفلیس جمع شدن. مفلیس با لهجه ی تک به تک میگفت: شماها.......برنده......شدی....د..... من.....ش....ما رو ...... لعنت........میکنم...... و بعدش مفلیس چشمانش رو میبنده و میمیره سرزمین النا نجات یافت و مردمان النا همگی از خواب غفلت بیدار شدن.خواهر النا از طلسمش نجات یافت . و النا خواهرشان را از زندان مفلیس آزاد کرد و همدیگر رو بغل کردن. شاه آرتور و النا و خواهرشان از اونا تشکر میکنن و بهشون استقبال کردن. به کدومشون شمشیر های نیرومند دادن. سالواتوئر میگه:وای ممنون ولی ما که مفلیس رو شکست ندادیم که؟! آرتور:نه شماها تونستید دلاورانه بجنگید و شکست رو با مزه شیرین بچشید. سالواتوئر:آی قربون اون حرفات برم من. النا شمشیر های استرایک و الکس و عفه قدرتمندتر کرد و از اونا خیلی تشکر کرد و گفت:من از شما ممنون که سرزمین ما رو نجات دادید همیشه پشت و پناه شما هستیم. عفه:ممنون چه نجاتی بابا وظیفمون بود. خب بچه ها بزنید بریم وقتشه که به اسکروج هم درس حسابی بدیم. سالواتوئر:عالیه خیلی خوشحال میشم که باهاش روبرو بشم باهاش بجنگم. النا زمرد های قرمز و بنفش رو به استرایک و عفه دادن تا از اون ها برای شکست اسکروج استفاده کنند. النا به الکس:آه النا. شنیدم که تو با اسکروج همکار بودی. از اسکروج دور و به این دو تیم ملحق شو. وبعد دستش رو روی پیشونیش میاره و بعد میگه: اون وقت پدر و مادرت رو نجات میدی. و بعدش بغل میکنن. الکس هم تشکر میکنه. بعد هر دو گروه به آرامی و خوشی از سرزمین دور میشن. عفه:خب دوستان انگار ما 5 زمرد داریم الکس اون اسکروج چند تا زمرد داره؟ الکس:خب اون یه زمرد داره . عفه:ولی اون وقت جمعا شش تا زمرد میشه. استرایک:حتما یکی از دوستان سونیک یک زمرد رو دارن. سالواتوئر:عالیه کاش تو دستان ناکلز بود و باهاش میجنگیدم. استرایک:خب بزنید بریم دیگه! همه فریاد میزنن یهوووووووووووو! بعدش با سرعت میروند.......

 

این داستان ادامه دارد....

دوستان این بار داستان رو زیاد نوشتم و سخت هم تمومش کردم. یه جاهایی ممکنه غلط املایی داشته باشم به همین خاطر به من اطلاع بدید که زود اون غلط املایی که داشتم رو اصلاح کنم.

دوستان مدت زیادی من داستان نمی نویسم به همین خاطر زیاد نوشتم طوری که انگار 2 قسمت داستان رو یک قسمت کردم.

پس به همین خاطر نظرات زیاد باشه خیلی خوشحال میشم.

خداحافظ مدت زیادی داستان نمی نویسم.

با تشکر عیدتون پیشاپیش مبارک باد...


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 11:53 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



عکس هایی از بازی سونیک

اگه عکس ها کم بود منو ببخشید و اگه باز میخواهید عکس بزارم این کار را انجام میدم...

 


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 11:48 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



سونیک مریض

ی شده سونیک؟

انگار مریض شدی؟

یادته هی به شدو اذیت میکردی؟

ولی شدو اون قدر مهربونه که از تو مواظبت میکنه! خجالت بکش.

امی هم از تو مراقبت میکنه!

 

خب اگه میخواهید ببینید که ایمی و شدو چگونه از سونیک دیوانه مراقبت کردند به ادامه مطلب برید...

 

ین شدو چگونه از تو مراقبت میکنه؟  آیا به شدو این اتفاق بیفتد تو هم ازش مراقبت میکنی؟

بین ایمی از تو

ولی وقتی سونیک درست میشه از شدو تشکر میکنه. به این میگن دوستان واقعی!

چیه چرا نیگا میکنی؟ میخواستی سونیک هم از ایمی تشکر کنه و بغلش کنه؟ مگه خاصیت های سونیک رو نمی شناسی ؟ ایمی وقتی سونیک رو بغل میکنه سونیکو له میکنه اینقدر هم فشارش میده که! ولی نگران نباشید باز یه گل بهش داد و تشکر کرد.

خب شما بگید اگه بلاهای دیگری بر سر دوستان سونیک بیاد سونیک اهمیت میده؟

 

من که میگم نه. مگر اینکه بر سر کریس و تیلز بیفته!

 

 

چگونه مراقبت میکنه؟

 


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 11:45 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



   1   2   3   4   5   >>   >