سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سونیک

داستان با شخصیت شما قسمت7

تیم ای ام آر اس خیلی متعجب شده بودند و در حال اندیشیدن بودند... 

در سیاره ی تیزی رکسو Teisy Rexu واقع در کهکشان ایکانوس: سالواتوئر و النا و الکس از هوا می افتادند روی زمین! النا هم با دستانش جادو کرد و همه رو آروم آروم به زمین نشاند. سالواتوئر تشکر کرد . الکس هم که نمی تونست حرف بزنه صداش کمی می اومد. سالواتوئر در عین حال متوجه شد و طناب ها رو باز کرد و الکس تونست آزاد شه. الکس با عصبانیت : تو کجا بودی؟ می دونستی که اون احمق چه بلاهایی بر سرم آورد؟ سالواتوئر هم با عصبانیت:به جای اینکه تشکر کنی داری مزمز حرف میزنی؟ تو یادته منو زخمی کرده بودی ولی من فراموشش کردم و اومدم نجاتت دادم! الکس:اگه النا نبود من میمردم و هم تو! پس تو هیچ کاری نکردی!!! سالواتوئر:بابا سرم درد گرفت ولم کن بابا!!! النا: بچه ها چرا دارین دعوا می کنین آخه؟ بیایید بریم سراغ کاینوس که پدر و مادر الکس رو دزدیده!!! الکس:راست میگه ! به جای اینکه با این بچه حرف بزنم باید برم سراغ پدر و مادرم! و سرش رو تکون داد و خودش رفت! سالواتوئر هم با چشمان بسته میگه:هممم!!!! نگاه کن چه تشکری! راستی النا ممنون که نجاتمون دادی! النا:تشکری نمیخواد شما هم سرزمین مارو نجات دادید! سالواتوئر: خب اونو دیگه دوستام اینکار رو کردن اما.... هی!!! الکس کو؟؟؟ فک میکردم شوخی کرده بود! بیا بریم دنبالش ! و با سرعت رفت تا پیداش کنه... النا هم از یه شهروندی پرسید که اینجا کجاست اون شهروند هم گفت که در سیاره تیزی رکسو هستید. النا هم دنبال سالواتوئر رفت...

سالواتوئر رسید پیش الکس و الکس هیچ به اون نگاه نمیکرد و چشم بسته راه میرفت با عصبانیت. سالواتوئر هم ناراحت بود و بهش آروم گفت:آمممم... ببخش که بهت خوب رفتار نکردم و.... آهههه چرا صورتت رو اینجوری میکنی آخه؟ بیا باز دوست شیم.... الکس که میخواست چیزی بگه یه دفعه روبات هایی جلوشونو میگیره و میگن که طبق قوانین شما دستگیر هستید!! ایست!!! سالواتوئر:چه قوانینی بابا!!! النا هم که تو راه بود و بهشون میرسید گفت:دوستان اینجا سیاره ی تیزی رکسو هستش!!! سالواتوئر: چی چی چی؟؟؟ و شروع کردند به جنگیدند .  الکس هم با شمشیرش روبات ها رو میزد و با تکنیک های نینجا آن ها رو غول میزد و نابودشون میکرد. النا هم با دستانش اونا رو بالا میبرد و سالواتوئر هم با دستان آتشینش می پرید و همشون رو داغون میکرد!!! یه روبات باقی مونده بود اونو سالواتوئر میگیره و میگه : کجا به این چنان شتابان؟؟؟

تو اون دنیا دیگه تیم ای ام آر اس نگران شده بودند و رکس سکوت رو شکست و گفت:حتما اونا رو فضانوردان با خودشون بردند!!! عفه:اینقدر چرت و پرت نگو... بزار این مایک آزمایشاتشو انجام بده ببینیم کجان!!! مایک که تو آزمایشگاه بود داشت با وسایلش کنترل میکرد که کجا هستن ولی به نتیجه ای نرسید و یادش اومد که هر کس تیم یه وسیله کوچک همراهشه و با اون میتوان کسی رو ردیابی کرد. و زود وسیله ی ردیابیشو به کار انداخت و سیگنالشو کنترل کرد که کجا هستش و با چیز نامعلومی مواجه شد که آن ها در یه کهکشان خیلی دوری و ناشناخته هستن. مایک سریع اوضاع رو به عفه و رکس گفت. عفه هم گفت: حالا چجوری اونجا بریم آخه!!! مایک: من دقیقا روی همون اتفاقی که اونجا افتاد رو دقیقا بررسی میکنم که چجوری رفته... و مایک رفت تا دقیقا خوب تحقیق کنه و از تیلز هم کمک گرفت... رکس و عفه هم در حال تمرین بودن و فک میکرن شاید با کسی روبرو بشن که جلودار اونا بشه.

در همون سیاره داشت روبات رو بازجویی میکرد و ازش صحبت میخواست و میگفت که جایگاه کاینوس کجاست و چی ازمون میخواد ولی روبات نمیگفت و هی میگفت روی قولم می ایستم!!!!! الکس سالواتوئر رو کنار کشید و خودش خواست ازش بازجویی کنه و به شدت اونو ترسوند و با چشمان نیمه باز خطرناک گفت: دیگه حوصلمو سر میبری یا میگی یا با این شمشیر میفرستمت به اون ور دنیا! روبات هم خیلی ترسید و گفت:باشه باشه باشه.... کاینوس در کشور "روندانو" هستش! که مرکز این دنیا هست و پایتخت دنیا هم هست که یه عالمه اونجا سرباز وجود داره که میخوان وارد سرزمین موبیس شوند و هنوز تمرین میکنن و میخوان با اسکروج رییس جزیره ماداگاسکار همکاری کنه و تصرف کنه. حالا که مفلیس مرده میخوان انتقام سختی بگیرن!!! مخصوصا الکس و استرایک و عفه هدف اصلیشون اونا هستن که الان تو رو میگردن و میخوان تو رو بکشن!!! سربازای مخفی وجود دارن که میخوان وارد خونه ی عفه و استرایک بشن و اونا رو به قتل برسونن!!! سالواتوئر در عین حال میگه: اوه نه عفه تو دردسر هستش! الکس:پس من چی؟ من مگه یکی از اعضاتون نیستم؟ روبات به حرفاش ادامه داد : الان که تو کشور "زیرانو" فردا تو غروب خورشید پدر و مادرت رو اعدام کنن واسه کشتن مفلیس! الکس:نههههه! النا:باید اونا رو نجات بدیم!!! سالواتوئر:زود بریم اونجا!!! هی روبات عوضی میدونی که این طرف ها هواپیمایی چیزی وجود داره؟ روبات : آره آره تو همین نزدیکی هاست! الکس:بزنید بریم این روباتم همراهمون میاد و اگه دروغ گفت حالشو میگیرم! رفتن به نزدیک ترین جایی که جت جنگنده وجود داشت اونا رفتن با روبات ها جنگیدند و نابودشون کردن و داخل یکی از جت ها شدن و فرار کردن . و میخواستن برن کشور زیرانو ....................


دوستان اگه یه جایی سوتی داده باشم بگید مخصوصا غلط املایی!!!


بالای 10 نظر داستان ادامه دارد وگرنه بی داستان! اگه امروز بالای 10 نظر شد امروز نمیزارم بلکه دوشنبه یا یکشنبه میزارم داستانو اگه درس نباشه...


بای دوستان!!!!!!!


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 5:5 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



داستان با شخصیت شما قسمت8

در سیاره تیزی رکسو سالواتوئر و الکس و النا با جت می رفتن "زیرانو" که جت های دشمن سعی می کردن نابودشون کنن. سالواتوئر اونا رو که تو پشتشون دید از جت بیرون آمد و روی جت ایستاد "النا جت رو می روند" جت سرعت زیادی داشت و سالواتوئر مقاومت کرد و دستانش رو آتشین کرد و گلوله های آتشین محکمی به جت های دشمن پرتاپ کرد الکس هم خواست کمک کنه اونم چاقو های نینجایش رو پرتاپ کرد به سر هر روباتی و نابود می شدن تا اینکه یه روبات خیلی بزرگ پرنده ظاهر شد و از دهانش می خواست لیزر مرگبار پرت کنه که النا روبات رو دید سریع به طرف دیگر رفت تا لیزر برخورد نکنه ! سالواتوئر هم به النا گفت به روبات پرنده نزدیک شه و سوارش بشن و روبات ها رو کتک بزنن و از اون برن به کشور زیرانو... النا با جت اونا رو رسوند به روبات پرنده و النا هم پرید روی روبات! خلبانان روبات پرنده فک کردند اونا رو گم کردن . سالواتوئر یه دریچه مخفی در روبات پیدا کرد و گفت از این طرف بریم! همه داخل دریچه مخفی روبات شدن و به جای تاریک افتادند. سالواتوئر دستانش رو باز آتش کرد و همه جا واضح دیده میشد. سالواتوئر‌: خب بریم به جایی که خلبانان داشتند ما رو قیمه می کردند. رفتن سراغ اونا و با چند روبات دیگر باز روبرو شدن و همه نیرو های خودشون رو نشون دادن و درس حسابی بهشون دادن. رسیدند به جایی که خلبانان داشتند روبات پرنده رو میروندند الکس هم با شمشیرش سر خلبانان روبات رو از جا کند و النا کنترل روبات پرنده رو به دست آورد. از تلگراف به النا صدا زده شده بود که آیا جت R-162 نابود شد؟ النا هم صدای روبات رو در آورد و گفت:بله سرورم! تمام! بعدش به سرعت به کشور زیرانو رسیدند... و از فرودگاه کشور درخواست کردند که در فرودگاهشون فرود بیان... فرودگاه اجازه نداد و دستور داد که روبات رو نابود کنن که اونا فهمیده بودن دشمن هستند موشک ها به طرف روبات پرتاب شد و کنترل از دست النا خارج شد و هر سه تا (آقای یاشار دیگه نمیگم دو تا! :D) از پنجره جلویی روبات پریدن بیرون و سالواتوئر دستان النا و الکس رو گرفت و در هوا شناور شدن و آروم به زمین افتادند سربازان موقعیت اون ها رو پیدا کردن و زود اسیرشون کردند.الکس:اوه نه حالا چیکار کنیم؟ سالواتوئر: بسپاریندش به من!!!‌ و سالواتوئر که میخواست بهشون حمله ور بشه سربازان بهش شلیک کردند و سالواتوئر بیهوش شد! الکس: چه احمقیه این پسر!!! بعدش الکس و النا رو دستگیر کردن و به زندان منتقل کردنشون. سالواتوئر که تو زندان مرد ها بود به هوش اومد و دید تو زندان گیر افتاده... کنارش سه تا مرد بود. سالواتوئر پوزخند زد و میخواست میله های زندان رو خم کنه و فرار کنه . وقتی زد به میله ها برق گرفتش. مرد ها هم کلی خندیدن و یکی از مرد ها گفت :فک می کنی این زندان بچه هاست؟ خخخخ سالواتوئر هم عصبانی شد و به ساعت زندان نگاه کرد دید ساعت 5 هستش و یک یا دو ساعت مانده به غروب و نگران شد.

در دنیا که مایک و تیلز داشتن آزمایش میکردن فهمیدن که دریچه ای باز شده و از طریق دریچه منتقل شدن به کهکشانی ناشناس... مایک اوضاع رو به دوستانش گفت و عفه جواب داد:حالا چطوری اونارو پیدا کنیم؟ مایک : نمیدونم... متاسفم... عفه نمی خواست دوستانش رو از دست بده و فک کرد که شاید استرایک بتونه کمکشون کنه . وقتی سه دوست ای ام آر اس به خونه استرایک میرفتن ناگهان دیدن استرایک داره با کسی میجنگه و از طرف دیگر نگاه کردن که جیسون و سیسون دارن میان کمکش! عفه هم زود به اون کس حمله کرد و به خاک کوبیدش ! دید سرباز روبات ها رو صدا میکنه تا کمکش کنن. روبات ها از یه دریچه اومدن و مایک دریچه ها رو دید فهمید که شاید سالواتوئر به داخل یکی از دریچه ها رفته باشه. رکس:بازم روباتای مسخره !‌ کسی بیاد که خیلی قوی باشه دیگه اه! همه روبات ها رو یکی یکی نابود کردن و سربازی که میخواست فرار کنه اسلحش رو در آورد به طرفی شلیک کرد و میخواست فرار کنه که رکس گرفتش. رکس گفت کجا؟ بهت نیاز داریم! رکس با طناب سرباز زو بست به درخت تا تکان نخوره... استرایک زود گفت:برای چی میخواستی منو بکشی ؟ها؟ عفه:اون دریچه ای که باز کردی چی بود؟هان؟ وقتی مایک اسلحه رو از سرباز گرفت و به سرباز نشانه گرفت گفت زود بگو وگرنه تو رو میفرستم به مشتری!!! سرباز هم ترسید و همه چی رو گفت مثل روباتی که الکس و سالواتوئر و النا اسیرش کرده بودن... عفه: پس میخواهید منو هم بکشید آره؟ و عفه زود اسلحه رو از مایک گرفت و دریچه ایجاد کرد و رفت به کشور زیرانو در سیاره تیزی رکسو... همه دهانشون باز موند و میخواستن برن دنبال عفه ولی دریچه زود بسته شد و عفه هم اسلحه رو با خودش برده بود... استرایک:این احمق واسه چی تنها رفت؟ میخواست فقط خودش قهرمان باشه؟ رکس: حرف دهنت رو بفهم ! استرایک: برو بابا میخوای مثلا چی کار کنی ؟ :) رکس هم بهش حمله کرد و دعوا کردند سیسون و جیسون هم وارد دعوا شدند و مایک هم نگران دوستانش بود که تو سیاره ی تیزی رکسو گیر افتاده بودند...

عفه رسید که به سیاره زود سیگنال سالواتوئر رو با دستگاه مایک پیدا کرد و رفت اونجا دید که یه زندان وجود داره و بی اجازه با عصبانیت رفت داخل و سرباز ها میخواستن جلوشو بگیرن ولی عفه با شمشیرش همه رو میزد و رد میکرد به آسونی! تا اینکه یه اچیدنا سر راهش وایساد و گفت :آفرین به تو بالاخره خودت , خودت رو به من رسوندی آفرین! عفه:درباره ی چی حرف میزنی ؟ اچیدنا:میدونی رییس جمهور از من خواسته بود که بیام تو دنیای تو و تو رو بکشم ولی تو خودت اومدی تا من بکشمت! عفه:چنین چیزی وجود نداره میدونی؟ حاضر شو برای جنگ!!! اچیدنا هم زود بهش حمله ور شد و هی هی مشت میزد ولی عفه جاخالی میداد و یه دفعه مشت اچیدنا یه بار خورد به سر عفه و عفه هم عصبانی شد زود فریاد زد و گفت:EDGE POWER!!!!!!!!! سالواتوئر که تو زندان بود صدای عفه رو شنید و فهمید این عفه هستش. و اشک تو چشماش جمع شد و خیلی خوشحال شد که یکی از دوستانش اومده برای کمک... عفه ضربات خشمگینی به اچیدنا میزد و با سرعت تقریبا نور بهش حمله ور میشد تا اینکه اچیدنا خورد به زمین و شکست خورد. اچیدنا هم دستانش رو به زمین گذاشت و گفت که تو برنده شدی و منم باید بمیرم! زود منو بکش!!! عفه:چی داری میگی تو؟ مثل اینکه خیلی داری فیلم های Death Battle رو نگاه میکنی؟ LOOOOOOOOOOOOOL!!!!!!!!!!!!!!! زود بگو کجا میتونم سالواتوئر رو پیدا کنم! اچیدنا محل رو بهش نشون داد و دکمه خاموش کردن برق در زندان رو ! عفه رفت پیش سالواتوئر و کلید رو خاموش کرد و سالواتوئر میله های زندان رو خمید و اومد بیرون. سالواتوئر به عفه گفت:فکر نمی کردم که دنبالم میایید! عفه:دوست ها برای چی هستن رفیق؟ وقتی سالواتوئر دید زندانیان هم قدرت دارند از اونا کمک خواست تا حساب کاینوس رو برسن زندانیان هم قبول کردند اونم به خاطر نجاتشون. عفه:باید بریم النا و الکس رو هم نجات بدیم! سالواتوئر:پس بزن بریم داداش...


این داستان ادامه دارد..................................


نظرات بالای 10 به شرط اینکه از کسانی که در داستان حضور دارن نظر دریافت بشه ادامه دارد!!!


امروز نمی خواستم داستانو بزارم میخواستم چهارشنبه بزارم ولی با اصرار زیاد شما من این کار رو واسه شما انجام دادم.........


غلط املایی ها رو اگه دیدید به من بگید لطفا..........


بای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 5:3 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



داستان باشخصیت شماقسمت 9

لام دوستان داستان رو با سرعت بیشتر گذاشتم و یه خبر تاسف آور دیگه هم براتون دارم...

اونم اینه که اینترنت خیلی کم مونده و تموم میشه و بعد از امتحانات خرداد ماه من به وبلاگ میرسم و بر میگردم و اون وقت نظرات بیشتر شما رو حتما ببینم و داستان رو زود با حوصله بزارم!

یاشار من نمیتونم امروز چت کنم شرمنده متاسفم...

ممکنه این قسمت کمی چرت شده باشه پس میتونید انتقادات خودتون در مورد این قسمت توصیف کنید.....

خداحافظ دوستان!!!

برید ادامه مطلب و داستانو ببینید.................................

رژ خفاش شما رو به دیدن ادامه داستان دعوت میکند...


عفه و سالواتوئر فرار کردند و با کمک زندانیان رفتند زندان زن ها... سرباز ها رو زدند و درس حسابی بهشون دادن رفتن پیش الکس و النا . الکس:چه جالب عفه هم اومد؟ سالواتوئر:زود باشید باید خیلی سریع بریم جایی که پدر و مادرت رو میخوان اعدام کنن. سالواتوئر زندان رو باز کرد و زود فرار کردن . یه روبات رو گرفتن و عفه بهش گفت:زود بگو جایی که پدر و مادر الکس رو میخوان اعدام کنن کجاس! روبات جا رو گفت و زود و سریع به اونجا رسیدن و کاینوس هم تو صندلی نشسته بود و میخواست مردن پدر و مادر الکس رو تماشا کنه یه دفعه دید کسانی حمله کردند و چهار دوست زود زود با روبات ها و سرباز ها جنگیدند و شکست دادن اون ها آسون بود ! زندانیان هم کمک میکردند... کاینوس خیلی عصبانی شد و زود خودش دست به کار شد و اول به سالواتوئر حمله کرد و میخواست اونو بکشه سالواتوئر هم خودش رو آتشین کرد و با عصبانیت به کاینوس حمله ور شد. عفه هم رفت تا پدر و مادر الکس رو نجات بده و تونست اونا رو از چنگ دشمنان در بیاره و نذاشت کشته شوند . الکس هم دید که عفه نجاتشون داده زود رفت پیش پدر و مادرش و اونا رو با خوشحالی و گریه بغل کرد. هر سه تا خیلی خوشحال شده بودند عفه هم زود رفت پیش سالواتوئر تا کاینوس رو شکست بدهن. النا هم خواست کمک کنه ولی دید سرباز های دیگه میخوان الکس و خانواده اش رو بکشن پس رفت تا سرباز ها رو بزنه. عفه و سالواتوئر سخت داشتن مبارزه میکردن و به سالواتوئر گفت: چرا این شبیه توئه؟ سالواتوئر:نمیدونم والله!!!

سخت جنگیدند و کاینوس خیلی به زمین خورد و داشت شکست میخورد ولی الماس جادویی سفید رو در آورد و ازش قدرت زیادی گرفت... عفه تعجب کرد و گفت:الماس جادویی!!!!!!!!!!!!!!!!! سالواتوئر:باید ازش بگیریم!!!!!!!! عفه : وقتشه ما هم با الماس ها قدرت زیادی پیدا کنیم!!!!!!!!!!!! الماس های زرد و بنفش و قرمز رو عفه در آورد و با سالواتوئر دست داد و قدرت زیادی پیدا کردن و رنگشون تبدیل شد به سبز. سالواتوئر:این چه حالتیه؟ عفه:Super Turbo!!!!!!!! سالواتوئر: بیا با کاینوس بجنگیم! بزن بریم!!!!!!! کاینوس هم قوی شده بود و شمشیرش رو در آورد و سخت با شمشیر میخواست بکشتشون ولی عفه و سالواتوئر با پوزخند جاخالی میدادن و سرعتشون از صوت بیشتر بود. و عفه با مشتش سخت به سر کاینوس زد و سالواتوئر چند لگد سریع به شکمش زد ولی کاینوس دست بردار نبود.عفه و سالواتوئر نمی تونستند شکستشون بدن وقتی الکس و النا داشتند با سربازا میجنگیدند الکس وضعیت اونا رو دید و زود الماس آبی رو پرتاب کرد به طرف سالواتوئر و گفت بگیرش. سالواتوئر گرفتش و نیروی خاصی گرفت و مردمک چشمش آبی شد و رنگ بدنش راه راه آبی شد. سالواتوئر دیگه خسته شده بود و با سرعت بیشتر بهش حمله کرد و مشت هاش قوی شده بودند و کاینوس همه جاش زخمی شده بود ولی باز داشت میجنگید و سالواتوئر عصبانی شد و فریاد زد Super Turbo!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و از دستانش لیزر پخش شد و به بدن کاینوس خورد و کوبیده شد به دیوار و سالواتوئر به حالت طبیعی خود برگشت و دوید و به طرف کاینوس یه مشت زد و کاینوس دیگه شکست خورد و بیهوش شد. عفه از این حالت سالواتوئر خوشش اومد مخصوصا الکس! سربازا که دیدن رییسون شکست خورد تسلیم شدن و از سالواتوئر خواستن پادشاه بشه ولی سالواتوئر یه جوری شد و قبول نکرد و یه دفعه الکس به سربازا گفت:شما که داشتید پدر و مادرم رو می کشتید باید پدر و مادرم رو رییس این سیاره کنید وگرنه همتون به دست سالواتوئر کشته می شید! شیر فهم شد؟؟؟ سربازا قبول کردن. عفه که میخواست بره به دوستان گفت زود برن و دریچه رو ایجاد کرد و زود الماس سفید رو از دست کاینوس گرفت. پدر و مادر الکس زندانیان رو سربازان خود کردند و کاینوس رو دستور دادند که به سیاه چال بندازند. پدر و مادر الکس به الکس گفتند:پس تو چی الکس پیش ما نمی مونی؟ الکس: نه پدر و مادرم عزیزم من میرم که اسکروج احمق رو که به شما و من خیلی بد رفتار کرده بود رو درس حسابی بدم با دوستانم. پدر الکس:باشه ولی مراقب خودت باش.الکس با دوستانش رفت دنیای خودشون یعنی به سرزمین موبیس وقتی رسیدند یه دفعه تعجب کردند و ..........


این داستان ادامه دارد دوستان ممکنه داستان یه خورد هچرت باشه و اگه چرت باشه ببخشید...


منتظر نظراتتون هستم و بزودی حتما بر می گردم.....


اشتباهات داستان رو بگید و همین طور غلط املایی ها رو......


بای تا بعد از امتحانات خرداد ماه خداحافظ!!!!!!!!!!!!


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 4:58 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



دنیای سونیک


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 4:43 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



تست سونیکی {شما شبیه کدام شخصیت سونیکی هستید؟}

پس از قرن ها اومدم چند تا مطلب آپ کنم بالاخره اینترنت گرفتم! ولی کم میام وبلاگ چون درس ها زیادن و امتحانات هم نزدیکن و باید خودمونو آماده کنیم. خب بگذریم! بریم سراغ این تست قشنگ......

این تست رو از یه جایی کپی کردم و منبعشم : دنیای سونیک هستش...

خیلی تست باحالیه من خودم امتحان کردم و فهمیدم به چه کسی شبیه دارم!

برای اینکه برید تست کنید که به کدام شخصیت شبیه دارید و بدانید من به چه کسی شبیه دارم ادامه مطلب ر

شما با دادن این تست متوجه خواهید شد که شبیه کدامیک از شخصیت های سونیک هستید .

 این تست شامل 12 سوال است. پس از انجام تست روی submit Answers کلیک کنید تا نتایج را مشاهده کنید

 

برای انجام تست اینجا کلیک کنید

 

 ترجمه سوالات  : 

 

-1  سن شما چقدر است ؟

الف ) زیر 18   ب ) 18 تا 24   پ ) 25 تا 30   ث ) 31 تا 40   ج ) 41 تا 50   چ ) 51 تا 60   ح ) از 60 بیشتر  

 

 

-2 جنسیت شما چیست ؟

 ( 1 مرد                    2 ) زن

 

 

 

-3 خودتان را چگونه توصیف می کنید ؟

( 1  دلیر       2 ) قوی       3 ) سریع       4 ) همه مدل       5 ) با سیاست        6 ) کسی که خوب پرواز می کنه

 

 

 

-4همان سوال قبلی : 

( 1  مودب           2 ) احساساتی            3 ) قهرمان             4 ) لجباز              5 ) آدم مرموز

 

 

 

-5 شعار شما کدام است ؟ 

( 1  اسم ، اسم منه ، سرعت بازی منه       2 ) آره             3 ) من عاشق سونیکم            4 ) کیاس کنترل 

 ( 5 من جواهرات را دوست دارم            6 ) هیچکدام

 

 

 

-6 شما کدام شخصیت را دوست دارید ؟ 

( 1  ماریا              2 ) ناکلز                3 ) سونیک            4) هیچ کدام           5 ) مجبورم انتخاب کنم ؟

 

 

 

-7 نوع مهارت شما چگونه است ؟

( 1  سرعت                     2 ) پرواز                 3 ) قدرت

 

 

 

-8 رنگ مورد علاقه ی شما چیست ؟

( 1  قرمز          2 ) سفید           3 ) مشکی         4 ) آبی          5 ) صورتی            6 ) نارنجی یا زرد 

 

 

 

-9  شغل آینده ی شما چه خواهد بود ؟

( 1  آزاد کردن بی نظمی           2 ) وکیل رازدار         3 ) مبارزه کردن در مسابقات         4 ) مکتشف               5) مخترع         (6 نمی دانم

 

 

 

-10  آیا شما هنوز هم مایلید بفهمید چه کسی هستید ؟ 

( 1 بله                    2 ) خیر 

 

 

 

-11خیلی بد

( 1  آوووووو       2 ) بزار بهت یه مشت بزنم        3 ) خیلی خب ، خوبه        4 ) هه        5 ) می خوام فرار کنم 

 

 

 

 -12 کدام بهتره ؟ حلقه یا زمرد آشوب (  زمرد هرج و مرج ) ؟ 

( 1  زمرد2 )             حلقه

 

 

منبع:دنیای سونیک

 

 

اینم نتایج من که به کدام شخصیت ها بیشتر شباهت دارم !

 

شما هم نظری ارسال کنید و بگید به کدام شخصیت ها بیشتر شباهت دارید...

 

ا کلیک کنید عزیزانم!!!!!!!!!!


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 4:39 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



چجوری؟

چجوری لباس هاشون عوضی افتادند؟ خودشون هم عوضی گرفتن و پوشیدن!

چه جوری شدن شما بگید خخخخ

به نظر من ایمی بهتر شده ولی سالی نه

 

نظر ندی نامردی


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 4:33 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



عکس های زوج سونایمی


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 4:28 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



روبه رو شدن سونیک با عموپدربزرگ


Uncle Grandpa یا به فارسی عمو پدر بزرگ یه انسان عجیبی هست که همیشه دوست داره به بچه های دنیا کمک کنه و عمو و پدربزرگ بچه های دنیا هستش!

عمو پدربزگ خیلی عجیبه و یه کارتون خنده دار هستش که تماشای آن خیلی خنده دار و لذت بخشه!

سه تا هم دوست داره یکی دایناسور سبز و یکی پیتزا و یکی هم ببر که همیشه بهش کمک میکنن... آه یادم رفته بود که همیشه تو شکمش کیف قرمز هستش و از اون کیف وسایل عجیب و غریب در می آورد و از آن ها برای کمک به بچه های دنیا استفاده می کند!

خب اینقدر عمو پدربزرگ رو میشناسم و شاید ازش خوشتون بیاد! کارتونش خنده داره حتما نیگاه کنید...

 

خب بالاخره Uncle Grandpa دوست بچه هاست و یه قهرمان هم هست!!!


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 4:24 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



داستان با شخصیت شما قسمت10

عفه و النا و الکس و سالواتوئر که با استفاده از دریچه تونستند از سیاره ی تیزی رکسو بروند و به سرزمین خودشون بیان. ولی با منظره ای عجیب روبرو شدند همه جا آتیش میکشید و تپه سبز تبدیل شده بود به تپه آتش و همه داشتند فرار میکردند. استرایک رو دیدن که داشت با روبات ها میجنگید . رفتن که کمکش کنن. همشون داشتند با روبات ها میجنگیدند در حین جنگ عفه به استرایک گفت:چی شده؟ دوستام کجان؟ استرایک حین جنگ:اونا رو فرمانده های اسکروج دستگیر کردند و بردنش. اینا روبات های اسکروج هستن! به سرزمین موبیس حمله کردن! عفه سخت نگران شد و صدای هواپیما رو شنید و دید که تیلزه و همراهش ناکلزه روبات ها که خیلی زیاد بودن اونا چاره ای جز فرار نداشتند ! استرایک اژدهاشو صدا کرد و بهش گفت که نزاره بهشون نزدیک بشن . همه سوار هواپیمای تیلز شدن و فرار کردن و روبات های پرنده اسکروج دنبالشون میکرد ولی اژدها اون ها رو بلعید تا دیگه به هواپیمای تیلز آسیب نرسن. تیلز با هواپیماش دیگران رو به غاری بزرگ برد و اونجا فرود آمدن. همه از تیلز تشکر کردن. عفه از تیلز پرسید:سونیک کجاس؟ تیلز نمی خواست بگه ولی ناکلز تحمل نکرد که نگه ولی گفت: سونیک الان تبدیل شده به شیطان و الان داره دستورات اسکروج رو اطاعت میکنه و خیلی از دوستانومونو دستگیر کرده. استرایک:کیارو؟ تیلز:ایمی –روژ-کریم-بیگ-تیم کیاتیکس-بلیز... و الان من و ناکلز و شدو و سیلور موندیم! سالواتوئر:شدو و سیلور کجا هستن؟ ناکلز:اونا رفتن ماداگاسکار تا به پایگاه اسکروج حمله کنن و .... النا:پس شما چرا اینجایید؟ ناکلز باز گفت: میخواستیم از شما کمک بگیریم تا دوستانومونو از اسکروج نجات بدیم و حتی دوست های شما رو هم! یه دلیل دیگه اینه که سونیک اینجاست و داره همه جا رو نابود میکنه ! دیوونه شده! عفه:آخه برای چی؟ ناکلز:نمی دونیم والله که اسکروج بهش چیکار کرده.... تیلز گفت: به ما کمک می کنید ؟ عفه:البته چرا که نه!!! حالا این سونیک دیوونه رو یه کاری کنیم بعد به پایگاه حمله می کنیم... اونا 7 نفری رفتن که سونیک رو پیدا کنن همه جا رو گشتن ولی از سونیک خبری نبود تا اینکه تیلز اونو پیدا میکنه. سونیک که چشماشو بسته بود و صدای تیلز رو شنید گفت: خوبه! اومدید که با من بازی کنید؟ عالیه ! بیایید ببینم کدومتون از من سریع تره! تیلز به دوستاش خبر داد و همه اومدن دور و برش سونیک چشماشو باز کرد و دور و برش رو نیگاه کرد و دید اسیر شده. سونیک خنده شیطانی زد و شروع به غیب زدن کرد. سالواتوئر:لعنتی کجا رفت؟ پشتشو نیگاه کرد و سونیک رو دید و از شدت ترسید و فریاد کشید. سونیک هم خیلی خندید و گفت که باید هر کدومتون یکی یکی با من بجنگید! عفه: اگر اینجوری باشه من اول باهات میجنگم! عفه خودشو در جای خشک بیابان دید و دوستاش غیب زده بودن. سونیک گفت:ما رفتیم به بیابان ربع الخانی و اینجا با هم میجنگیم و بعدش تو رو میکشم. سونیک باز غیبش زد. شب بود. عفه نگران شده بود و سونیک ناگهانی دور و برش سبز می شد عفه که خیلی حوصلش سر رفت با الماس جادویی زرد قدرت گرفت و سرعتش از سونیک بیشتر شد و بهش یه مشت محکم زد سونیک به زمین افتاد و گفت 1 بر صفر به نفع شما حالا می بینید چه بلاهایی به سرتون میارم ها ها ها ها! عفه رفت جای خودش ولی باز دوستاش نبود. نوبت استرایک بود استرایک هم خودشو در جنگل آمازون دید و همه جا پر از درخت بود استرایک هم تعجب کرده بود که سونیک کجاس. رفت تا بگردتش ولی ازش خبری نبود تا اینکه سونیک اونو ناگهانی پیدا کرد. استرایک به زمین افتاد و شمشیر کریستالی رو در آورد و دید که همه جا سونیک رو نشون میده ازش هزار تا هستش اون با شمشیرش همه جا رو میزد ولی فایده نداشت و به فکری افتاد و با دستاش همه جا رو آتیش گرفت و دید یه سونیکی داره از آتش فرار میکنه اونو دید و با شمشیرش ضربه زد به سونیک. سونیک گفت:2 بر صفر نهههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! استرایک پوزخند زد و رفت پیش عفه. نوبت سالواتوئر بود . سالواتوئر خودشو داخل برج کج پیزا پیدا کرد و سونیک رو در بالا دید .  اون با الماس جادویی قدرت گرفت و رفت تا شکستش بده ولی سونیک غیبش زد و سالواتوئر عصبانی شد و به آتشین تبدیل شد. همه جا رو با خشم آتیش زد ولی از سونیک خبری نبود تا اینکه سونیک ناگهانی میاد بالای سرش و با لگد میزنه بهش و شکستش میده. سونیک میگه:2 بر 1 به نفع شما! ها ها ها!!!!!!!!!!! نوبت الکس بود . الکس خودشو تو قطب جنوب پیدا میکنه و خیلی سردش میشد . سونیک رو از دور دید که داره بهش میخنده اون با شمشیرش رفت تا حسابشو برسه ولی غیبش زد. نا امید نشد و چون او نترس بود با شمشیرش همه جا رو میگشت. سونیک رو پشتش دید و با چاقو هاش پرتاب کرد به شکمش. سونیک:چرا تو نترسیدی ؟ آخخخخخخخخ....... الکس: همممم . من مثل دخترای دیگه نیستم آقا پسر! بعدش الکس خود به خود رفت پیش عفه و استرایک. نوبت النا شده بود. النا خیلی قدرتمند بود ولی از سونیک میترسید و خیلی میلرزید. خودشو در اهرام مصر پیدا میکنه . سونیک با خنده هاش اونو میترسوند. النا امیدش رو از دست نداد . سونیک باهاش میجنگید و هی گولش میداد. النا صبرش تمام شده بود و با لگد بسیار سرعت و قوی سونیک رو زد و با پرتاب یخ به شکمش اونو شکست داد. سونیک به سختی گفت: 4 بر 1 به نفع شما! نههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نوبت ناکلز شده بود ناکلز که اونو میگشت یه دفعه سونیک جلویش سبز شد و به آسونی با پنجه هایی که در دستاش به وجود آمده بود زد به شکم ناکلز. 4 بر 2 شده بود. نوبت تیلز بود. تیلز که خودشو همان تپه ی آتشین دید و قتی سونیک رو دید که بهش نزدیک میشه فرار کرد ولی تیلز رو با سرعت گرفت و اونو هم با پنجه هاش زدش. 4 بر 3 شده بود. هر چهار نفر که برنده شده بودن خود به خود رفتن به چین! اونجا سونیک رو دیدن و عفه به سونیک گفت: سالواتوئر و ناکلز و تیلز رو چیکار کردی؟ هان؟ سونیک:اونا رو فرستادم به کهکشانی که 1 ماه دیگه نابود میشه! ها ها ها ها!! اونا دیگه اونجا حبس شدن و دیگه بر نمیگردن! ها ها ها ها! عفه: بی معرفت!!! چون باهاش صمیمی نبود از چشماش اشک نریخت. ولی عفه چون بالاخره دوستش بود با عصبانیت به سه نفر گفت که الماس ها رو در بیارن و قدرت هاشون بیشتر بشه و تبدیل بهSuper Turbo  بشن. اونا دست به دست هم دادن و به Super Turbo  تبدیل شدن! سونیک با استفاده از دو الماس جادویی که یکیش رو از سالواتوئر گیر آورده بود رو استفاده کرد و اونم قدرت گرفت و............

 

داستان رو عجولکی گذاشتم و ممکنه که غلط املایی زیادی داشته باشه پس خجالت نکشید بگید! ولی همراش یه تشکری هم بدید چون خیلی زیاد نوشتم! سعی کردم قسمت قبلی رو جبران کنم...

راستش شخصیت های خیالی که النا بیوگرافیهاشونو به من داد رو شاید در قسمت بعدی اونا رو بزارم نگران نباشید!

ادامه داستان رو بعد از امتحانات خرداد ماه نوبت دوم میزارم! (17 یا 18 خرداد شایدم....)

ولی به شرط اینکه بازدید این قسمت بیشتر از 5 نفر باشه و نظرات بالای 10 باشه.


به امید دیدار دوستان عزیز......


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 4:18 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



شخصیت سونیک


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 4:17 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |



<      1   2   3   4   5   >>   >