سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سونیک

داستان باشخصیت شماقسمت 9

لام دوستان داستان رو با سرعت بیشتر گذاشتم و یه خبر تاسف آور دیگه هم براتون دارم...

اونم اینه که اینترنت خیلی کم مونده و تموم میشه و بعد از امتحانات خرداد ماه من به وبلاگ میرسم و بر میگردم و اون وقت نظرات بیشتر شما رو حتما ببینم و داستان رو زود با حوصله بزارم!

یاشار من نمیتونم امروز چت کنم شرمنده متاسفم...

ممکنه این قسمت کمی چرت شده باشه پس میتونید انتقادات خودتون در مورد این قسمت توصیف کنید.....

خداحافظ دوستان!!!

برید ادامه مطلب و داستانو ببینید.................................

رژ خفاش شما رو به دیدن ادامه داستان دعوت میکند...


عفه و سالواتوئر فرار کردند و با کمک زندانیان رفتند زندان زن ها... سرباز ها رو زدند و درس حسابی بهشون دادن رفتن پیش الکس و النا . الکس:چه جالب عفه هم اومد؟ سالواتوئر:زود باشید باید خیلی سریع بریم جایی که پدر و مادرت رو میخوان اعدام کنن. سالواتوئر زندان رو باز کرد و زود فرار کردن . یه روبات رو گرفتن و عفه بهش گفت:زود بگو جایی که پدر و مادر الکس رو میخوان اعدام کنن کجاس! روبات جا رو گفت و زود و سریع به اونجا رسیدن و کاینوس هم تو صندلی نشسته بود و میخواست مردن پدر و مادر الکس رو تماشا کنه یه دفعه دید کسانی حمله کردند و چهار دوست زود زود با روبات ها و سرباز ها جنگیدند و شکست دادن اون ها آسون بود ! زندانیان هم کمک میکردند... کاینوس خیلی عصبانی شد و زود خودش دست به کار شد و اول به سالواتوئر حمله کرد و میخواست اونو بکشه سالواتوئر هم خودش رو آتشین کرد و با عصبانیت به کاینوس حمله ور شد. عفه هم رفت تا پدر و مادر الکس رو نجات بده و تونست اونا رو از چنگ دشمنان در بیاره و نذاشت کشته شوند . الکس هم دید که عفه نجاتشون داده زود رفت پیش پدر و مادرش و اونا رو با خوشحالی و گریه بغل کرد. هر سه تا خیلی خوشحال شده بودند عفه هم زود رفت پیش سالواتوئر تا کاینوس رو شکست بدهن. النا هم خواست کمک کنه ولی دید سرباز های دیگه میخوان الکس و خانواده اش رو بکشن پس رفت تا سرباز ها رو بزنه. عفه و سالواتوئر سخت داشتن مبارزه میکردن و به سالواتوئر گفت: چرا این شبیه توئه؟ سالواتوئر:نمیدونم والله!!!

سخت جنگیدند و کاینوس خیلی به زمین خورد و داشت شکست میخورد ولی الماس جادویی سفید رو در آورد و ازش قدرت زیادی گرفت... عفه تعجب کرد و گفت:الماس جادویی!!!!!!!!!!!!!!!!! سالواتوئر:باید ازش بگیریم!!!!!!!! عفه : وقتشه ما هم با الماس ها قدرت زیادی پیدا کنیم!!!!!!!!!!!! الماس های زرد و بنفش و قرمز رو عفه در آورد و با سالواتوئر دست داد و قدرت زیادی پیدا کردن و رنگشون تبدیل شد به سبز. سالواتوئر:این چه حالتیه؟ عفه:Super Turbo!!!!!!!! سالواتوئر: بیا با کاینوس بجنگیم! بزن بریم!!!!!!! کاینوس هم قوی شده بود و شمشیرش رو در آورد و سخت با شمشیر میخواست بکشتشون ولی عفه و سالواتوئر با پوزخند جاخالی میدادن و سرعتشون از صوت بیشتر بود. و عفه با مشتش سخت به سر کاینوس زد و سالواتوئر چند لگد سریع به شکمش زد ولی کاینوس دست بردار نبود.عفه و سالواتوئر نمی تونستند شکستشون بدن وقتی الکس و النا داشتند با سربازا میجنگیدند الکس وضعیت اونا رو دید و زود الماس آبی رو پرتاب کرد به طرف سالواتوئر و گفت بگیرش. سالواتوئر گرفتش و نیروی خاصی گرفت و مردمک چشمش آبی شد و رنگ بدنش راه راه آبی شد. سالواتوئر دیگه خسته شده بود و با سرعت بیشتر بهش حمله کرد و مشت هاش قوی شده بودند و کاینوس همه جاش زخمی شده بود ولی باز داشت میجنگید و سالواتوئر عصبانی شد و فریاد زد Super Turbo!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و از دستانش لیزر پخش شد و به بدن کاینوس خورد و کوبیده شد به دیوار و سالواتوئر به حالت طبیعی خود برگشت و دوید و به طرف کاینوس یه مشت زد و کاینوس دیگه شکست خورد و بیهوش شد. عفه از این حالت سالواتوئر خوشش اومد مخصوصا الکس! سربازا که دیدن رییسون شکست خورد تسلیم شدن و از سالواتوئر خواستن پادشاه بشه ولی سالواتوئر یه جوری شد و قبول نکرد و یه دفعه الکس به سربازا گفت:شما که داشتید پدر و مادرم رو می کشتید باید پدر و مادرم رو رییس این سیاره کنید وگرنه همتون به دست سالواتوئر کشته می شید! شیر فهم شد؟؟؟ سربازا قبول کردن. عفه که میخواست بره به دوستان گفت زود برن و دریچه رو ایجاد کرد و زود الماس سفید رو از دست کاینوس گرفت. پدر و مادر الکس زندانیان رو سربازان خود کردند و کاینوس رو دستور دادند که به سیاه چال بندازند. پدر و مادر الکس به الکس گفتند:پس تو چی الکس پیش ما نمی مونی؟ الکس: نه پدر و مادرم عزیزم من میرم که اسکروج احمق رو که به شما و من خیلی بد رفتار کرده بود رو درس حسابی بدم با دوستانم. پدر الکس:باشه ولی مراقب خودت باش.الکس با دوستانش رفت دنیای خودشون یعنی به سرزمین موبیس وقتی رسیدند یه دفعه تعجب کردند و ..........


این داستان ادامه دارد دوستان ممکنه داستان یه خورد هچرت باشه و اگه چرت باشه ببخشید...


منتظر نظراتتون هستم و بزودی حتما بر می گردم.....


اشتباهات داستان رو بگید و همین طور غلط املایی ها رو......


بای تا بعد از امتحانات خرداد ماه خداحافظ!!!!!!!!!!!!


+ نوشته شده در دوشنبه 94/3/18ساعت 4:58 عصر توسط آرمان ریحانی نظرات ( ) |